غول اتاق جادو
فایل صوتی همین مطلب را نیز همینجا گوش کنید.
مدتی پیش یه مسافرت کاری طولانی داشتم.
قبل از اینکه سفر رو شروع کنم، یکی دوتا هتل نشون کرده بودم که وقتی رسیدم، برم ببینم و درمورد شرایط و قیمت ها صحبت کنم و بالاخره یک جا مستقر بشم.
بعد از اینکه رسیدم دوتا از هتلا رو از بین بقیه الک کردم و برای تصمیم گیری نهایی یه سری آپشن ها رو بالا پایین کردم.
یکی شون
* اتاقش بزرگتر بود و کیفیت و
* امکانات داخل هتل بیشتر بود، بعنوان مثال استخر و رستوران و جیم داشت.
* قیمتش هم بیشتر بود.
از اونطرف، هتلِ دیگه
* خیلی نزدیک به ساحل بود،
*ستاره و امکاناتش کمتر بود و
* قیمتش اقتصادی تر بود.
شما بودین کدومو انتخاب میکردین؟
آخر سر تصمیم گرفتم هتل نزدیک به ساحل رو انتخاب کنم که هم از مزایای قیمتیش استفاده کنم و هم از آرامشِ نزدیک بودنش به ساحل استفاده کنم و آپشن رانینگ ساحلی کنار دریا هم داشته باشم.
خلاصه، جا رو گرفتم.
ده دوازده روزی گذشت و یه چندباری تونستم برم رانینگ و از ساحل و آفتاب استفاده کنم، تا اینکه انگار داشت برام تکراری میشد.
اتاقم کوچکتر بود و گرما و رطوبت ساحل، دویدن رو سخت میکرد برای همین این آپشن هم خیلی برام چالش برانگیز شده بود.
یه روز تعطیل، تک و تنها توی اتاق نشسته بودم و کلافه شده بودم از بیکاری و بی تفریحی. دلم میخواست ورزش کنم ولی رغبت نمیکردم. یه احساس دوگانه ی درونی. خواستن ولی راه نیافتن.
در اثنای همین کلافگی که لبه ی تخت نشسته بودم. یک آن خودمو از پشت رها کردم و بدنمو در تشکِ فنریِ تختِ هتل غرق کردم. همزمان یه نفس بزرگ کشیدم و موقع بازدم گفتم: «کاش اون یکی هتل رو انتخاب کرده بودم و میتونستم برم توی جیم، روی تردمیل، با ویوی مرتقع، زیر کولر بدوئم.»
بعدش سکوت.
یهویی دیدم از توی کمد سر و صداهایی میاد.
دود غلیظ قرمز رنگی میپیچید توی اتاق و منم کمی ترسیده بودم.
صدایی از توی کمد شروع به صحبت کرد:
«من غول اتاق هستم، و آرزوی تو برآورده شد.» بوم.
در عرض پلک برهم زدنی دیدم توی اتاق اون یکی هتلم.
همونطوری نشستم روی لبه تخت و همه وسایلام توی کمد اینجاس و همه چی همونطوریکه اونجا بود همینجا مرتبه!!
یه کم ترسیده بودم. یه کم بهت زده!
چشم چرخوندم. یه کم توی اتاق راه رفتم و لمس کردم.
یک پاکت نامه با یک منگوله طلایی روی میز بود. بازش کردم:
«سلام، شما در اتاق جادویی سکونت میکنید. هر آرزویی که با نفس عمیق و با کلمه ی کاش شروع کنید به گوش غول اتاق جادو میرسه و برآورده میشه. توجه کنید، اتاق جادو در قبال عوارض آرزوهای شما مسئول نیست. سکونت خوبی برایتان آرزومندیم.»
یه خورده زمان گذشت تا از میزان بهت و حیرتم کم شد. یادم افتاد وقتی خودمو انداختم رو تخت گفتم کاش توی اتاق اون یکی هتل بودم میرفتم روی تردمیل زیر باد کولر میدوییدم.
همین که این به خاطرم اومد، و خیالم راحت شد که اینجا امکاناتش تحت تصرف و اختیارمه، حس کردم دلم رانینگ خنک روی تردمیل نمیخواد، پیست ساحلی میخواد. به خودم اومدم دیدم وای! این هتل اصلن به ساحل دریا نزدیک نیست!
طرفای ظهر بود. یهو دلم دریا خواست! دلم خواست یه آستین کوتاه بپوشم و با شلوارک زیر آفتاب گرم بدوئم و بعدش نفسی تازه کنم ویکراست تنی به آب شور دریا بزنم.
ولی اینجا خیلی دور از دریا بود.
دوباره کلافگی ام یادم اومد. دوباره روی تخت خودمو پرت کردم و با یه نفس عمیق گفتم:
«کاش توی همون هتل ساحلی بودم و میرفتم زیر افتاب میدوییدم و ورزش میکردم و تنی به آب میزدم.»
دوباره از توی کمد صداهایی اومد، دود قرمز بلند شد و صدایی گفت:« من غول اتاق جادو هستم، آرزوی شما برآورده شد.»
و دوباره خودمو توی همون اتاق هتل ساحلی دیدم. وسایلم هم همینجا بود.
این بار یه کم برام عادی تر بود. زودتر به خودم اومدم. روی میز یک پاکت نامه بود. بازش کردم:
«سلام، شما در اتاق جادو هستید. آرزوهایی که از صمیم دل و با نفس عمیق و واژه ی کاش شروع کنید برآورده می شوند. توجه کنید، عواقب آرزوهای شما از عهده مسئولیت اتاق خارج، و به عهده ی شخص شماست.
آگاه باشید که بسیاری از اوقات صرفا اینجا بودن و آنجا را خواستن دلیل بسیاری از بی قراری های ماست.
ذهن خود را در زمان حال و در مکان حاضر محصور کنید و از هرآنچه که در زمان و مکان حال در اختیار دارید،کمال استفاده را ببرید.
موقعیت اتاق جادو همیشه در زندگی نصیب شما نمیشود. پس بخاطر داشته باشید که کلافگی ها و بی قراری های ما صرفا ناشی از موقعیت بیرونی ما نیست. باید به درون بازگشت و قرار را آنجا یافت. بدینگونه، در هر موقعیت و مکانی، بی نیاز از هر اتاقک جادویی، زندگی ارام و با ثبات تری را تجربه میکنید.
در ضمن، اعتبار آرزوهای شما در این اتاق به پایان رسیده. اقامت خوشی را درهتل ساحلی برایتان آرزومندیم.»
سکوت محض در ذهنم حکمفرما بود.
با چشم هایی که به ندرت پلک میزد، شلوارک و کفش به پا کردم،
پیش به سوی رانینگ ساحلی.