همه ما درهر حال به دنبال ارضا نیازهامون هستیم. حالا شاید کلمه ی «ارضا» براتون یک تصویر هوسناک ساخته باشه ولی این تصویر رو رها کنید و باهام همراه بشید.
شناخت نیازهای درونی
هرکدوم از ما از زمانی که بیدار میشیم لحظه به لحظه با نیازهامون مواجهیم. یک سری از این نیازها کوتاه مدت و ناچیز به نظر میان مثل نوشیدن آب جهت رفع تشنگی. ولی بعضی از این نیازها به زندگی ما شکل میدن و به رفتارمون جهت میدن. این ها نیازهایی هستند که در در اثر عوامل بیرونی و فرآیندهای درونی در ما پدید میان، گاهی باهامون بزرگ میشن، گاهی تغییر میکنند و گاهی هم رهاشون میکنیم. در هر حال در مسیر تعامل با این نیازها دو حالت به وجود میاد:
۱- ایجاب (ارضا) میشن ۲- موفق به ارضاشون نمیشیم.
در حالت ۱ فکر میکنید چی میشه؟ دیگه تموم شد؟
خیر. در حالت اول، ممکنه با ارضا اون نیاز بهمون خیلی خوش گذشته باشه و بعد از مدت کوتاهی اون نیاز به صورت تشدید شده در قالب یک احساس یا فکر در ما بروز پیدا کنه. حالا چرا تشدید؟
چون ما اون نیاز رو بطور غریزی داریم و با یک تجربه ی موفق، دوچندان میخوایمش. (شاید تجربهی مواد مخدر، سکس و یا نوشیدنی های الکی بتونه مثال مناسبی باشه ولی نه قطعی)
اما در حالت دوم که نیاز رفع نمیشه (فرض کنیم امروز نمیشه)، فردا و پس فردا و روز بعدش همینطور با خودمون حملش میکنیم و در اینصورت با اینکه اون نیاز تشدید نمیشه ولی حمل کردن بارش روی دوش ذهنمون، خسته کننده میشه.
در هر دو حالت ما هر بار سفت تر و سخت تر به اون نیاز میچسبیم و کم کم رفتارمون رو شکل میده و به مسیر زندگی مون جهت میده.
اینجاست که استاد شاعر میگه:«آنچیز که در جستن آنی، آنی»
* (توجه داشته باشید وقتی صحبت از نیاز میکنیم، خیلی از ما، حتی بنده ی نویسنده، نیازهامون رو بطور دقیق نمیشناسیم. یعنی اینطور نیست که بتونیم یه لیستی ازشون دربیاریم؛ این فرایندها در عمق درون صورت میگیره.)
حالا نمیدونم خبر خوبیه یا بده، ولی اینه که ما به هر حال به اون چیزی که میخوایم میرسیم. ممکنه متوجه رسیدن بهش بشیم یا نشیم ولی یه جور احساس درونیه که فروکش میکنه و دوباره برمیگرده و این چرخه تکرار میشه و هربار قوی تر از قبل. بعنوان مثال برای نیازها، سالمند عزیزی رو در نظر بگیرید که برای ارضا نیاز تنهاییش به هر نحوی که شده مریض میشه تا بچه ها بیشتر حالشو بپرسند و بهش سر بزنند (مریض شدنه دست خودش نیست، ولی از درون حس میکنه که اینطور میتونه بچه هاشو بیینه پس بدنش ضعیف میشه و مریض میشه تا نیازش رفع بشه).
یا پسری که برای رفع نیازهای جنسی در محل هایی که میشناسه حضور پیدا میکنه و خودش رو عرضه میکنه (حالا ممکنه این محل ها دورهمی های دوستانه باشه یا دوردورهای شبانه یا هرچیزی)
حالا خب که چی؟!
فراتر از نیازها زندگی کن
میخوام بگم همه این نیازها تا زمانی که برامون نیاز باشند، فقط رفع میشن. برطرف کردنشون هم مثل یک وظیفه ست که در هر حال محدود کننده ست. مثل تشنه ای که از فرط تشنگی چشماش فقط در جستجوی آبه و موقع رسیدن بهش، فقط آب رو با تمام ولع سر میکشه. نمیتونه آب رو مزه مزه کنه یا بچشه.
حالا نیازهای ما که تمومی ندارند، ولی خیلی عالی میشه اگر ما فراتر از نیازهامون بنشینیم و زندگی رو تجربه کنیم. مثل حاکمی که تسلط کامل به سرزمین اش داره. اون زمان دیگه اعمال و رفتارمون از روی نیاز و غریزه نیست، بلکه خیلی خالص تر و از روی آگاهی و فهم و عقل کامله (شرایط مایندفول). اون موقع زمانیه که یک نیاز غریزی ما رو تعریف نمیکنه و به رفتار و مسیر زندگیمون مسلط نمیشه، بلکه بی نهایتیم، نامحدود و بی انتها. فایده اش هم اینه که زندگی رو مزه مزه میکنیم و میچشیم، لحظه به لحظه و جز به جزشو. تلخی ها و شیرینی هاشو.
نمیدونم خوبه یا خوب نیست ولی تجربه ی متفاوتی از زندگی خواهیم داشت.
چطور فراتر از نیازمون باشیم؟
برای اینکه فراتر از نیازهامون باشیم باید به سادگی «فراتر از نیازهامون باشیم». لطفا چند لحظه همینجا توقف کنید و بهش فکر کنید. . . باید به جای اینکه اونها به ما جهت بدن، ما بهشون جهت بدیم و بعد از مدتی حکومتمون گسترده تر میشه و حاکم مسلط تری بر سرزمین درونمون خواهیم بود، اما راهکارش یک دونه اس و پیاده سازیش یک عمر ادامه داره، اونم اینه که در قبال نیازها و خواسته های کوچیک و بزرگمون طبق دستور زیر عمل کنیم:
- یه جاهایی بر خلاف شون عمل کنیم
- یه جاهایی نادیده بگیریم شون
و یادمون باشه که برای بالاتر از ابرها بودن به هر حال باید از میون خود ابرها گذشت.
*(بخشی از فلسفه ی اصلی روزه گرفتن در ادیان و آیین های مختلف هم همینه، نه اینکه گرسنگی بکشیم تا نیاز نیازمندا رو درک کنیم. با این دیدگاه میشه فهمید که روزه گرفتن خودش چه کار متفاوتیه، نسبت به سایرین نامحدودمون میکنه، فراتر میبردمون.)
ایجاد تعادل بین رفع نیازها و زندگی
حالا شاید بگین اینطور زندگی که اصلا حال نمیده، راستم میگین.
اول از همه باید بگم که اینطوری نیست که حال نده، مزه اش جور دیگه ایه، بعدش هم دوتا راه کار بهتون نشون میدم:
- قرار نیست خوشی ها رو ببوسیم کنار بگذاریم، بلکه اگر هر روز زندگی مون با خودمون یک خلوت بی سانسور با ذهنمون داشته باشیم، میتونیم ببینیم که مسیرمون کدوم سمته، رفتارمون چطوره و همینا ما رو میرسونه به اینکه نیازمون چیه، شاید نیازمون چیز دیگه ایه و ما داریم مسیرمون رو به سمت نیاز دیگه ای طی میکنیم (بعنوان مثال؛ پدری که برای رفاه خانوادش به سختی تلاش میکنه و این تلاش باعث شده تا سلامت ذهنی و جسمی خودش رو به خطر بندازه و همین موضوع باعث میشه که برخلاف درآمد خوبش، نتونه محیط خوبی برای فرزندانش فراهم کنه و موجب رنجش فرزندانش شده پس مسیر برعکس شده)
- راه دیگه هم که مکملی برای دیگریه، اینه که به هر آرزویی که رسیدین، هر نیازیتون که برطرف شد یا هرچیزی که الان دارید و یک روزی آرزوی داشتن اش رو داشتین رو دونه به دونه مورد توجه قرار بدین و برای هرکدومش یک قدردانی درونی از زندگی تون و یک شکرگزاری قلبی از پروردگارتون داشته باشید و این قدردانی ها رو هرروز بجا بیارید. (چه برای مادیات و چه غیرمادیات، مثل ماشین، همسر، فرزند، سلامتی و. . .)
- درصورتی هم که حالت ۲ رخ داد و برای رفع نیازی تلاش کردین و نشد، با خودتون حمل اش نکنید، رهاش کنید و اگر متعلق به شما باشه بهتون برمیگرده، مهم اینه که شما ذهنتون رو انبار خواسته ها نکنید.
پس از همین الان، حداقل گاهی اوقات به قوی ترین «آره»هاتون «نه» نشون بدین و خواهید دید که چقدر زود احساس قدرت و اعتماد بنفس رنگ و بوی زندگی تان را تغییر میدهد. یک نفس عمیق هم بهتون شجاعتش رو میده که متفاوت باشید و نامحدود.